حکومت اسلامی بهوپال که به دنبال تجزیه امپراتوری مغولان هند به وجود آمد، برخلاف حکومت‌های مخالف استعمار انگلستان نظیر میسور، در رده حکومت‌های سازشکار و همگرا با استعمار انگلیس قرار می‌گیرد.
 
چکیده
حکومت مسلمان بهوپال یکی از چند حکومت مسلمانی است که بر ویرانه‌های امپراتوری مغول در نیمه اول سده هیجدهم در هند شکل گرفت. این حکومت که توسط دوست محمدخان از امرای افغان امپراتوری مغول در سال 1723م. تأسیس شد. ابتدا تحت سلطه نظام‌های مسلمان حیدرآباد دکن و سپس تحت فشار قوم هندوی ماراتایی که قصد نابودی‌اش را داشتند. در سال 1818م. طی قراردادی، تحت‌الحمایگی کمپانی هند شرقی نماینده استعمار انگلستان در هند را پذیرفت. بعد از مرگ نظر محمدخان حاکم بهوپال که اندکی پس از انعقاد این معاهده روی نمود، همسرش قدسیه بیگم به نیابت از دختر خردسالش سکندر قدرت را به دست گرفت و به این ترتیب یک قرن حاکمیت زنان مسلمان بر قلمرو بهوپال آغاز گردید. بگم‌ها یا ملکههای مسلمان به رغم مخالفت شدید انگلیسی‌ها با حکومت زنان، با سماجت و زیرکی قدرت را به دست گرفته و از آن حراست کردند. به هر روی حکومت آنها که با قدسیه بیگم آغاز شد توسط سکندر بیگم و شاه جهان بیگم تداوم یافت و با مرگ سلطان جهان بیگم آخرین ملکه مسلمان بهوپال در سال 1926 م. به پایان آمد.

تعداد کلمات 3463/ تخمین زمان مطالعه 18 دقیقه
نویسندگان: محمدحسین منظورالاجداد
منصور طرفداری (1)

مقدمه

مرگ اورنگ زیب و تزلزل در ارکان امپراتوری مغولان هند شرایط را برای مداخلات بیگانگان و نیروهای سیاسی، قومی و دینی گریز از مرکز داخلی فراهم ساخت. مسئولیت بخشی از این وضعیت به سیاست‌های اشتباه اورنگ زیب برمی‌گشت که از یکسو با حذف حکومت‌های شیعی منطقه دکن، از جمله عادل شاهیان (1686م.) و قطب شاهیان (1688 م.) نیروی عظیم مردمان جنگجوی ناحیه کوهستانی غرب دکن را تحت عنوان گروه قومی ماراتاها (Marathas) به زیان امپراتوری وارد عرصه تحولات هند کرد و از سوی دیگر با میدان دادن به گروه‌های متعصب و متشرع دربار و اعمال تعصب و سختگیری و کنار گذاشتن سیاست تسامح و مدارای نسبی اجداد خود موجبات نارضایتی گسترده هندوها را فراهم آورد. (2) از پدیده‌های دیگر بعد از مرگ اورنگ‌زیب سوای رهاشدن گروههای قومی و مذهبی شکل‌گیری حکومت‌های محلی بود. در واقع امپراتور اورنگ زیب با تقسیم قلمرو بین فرزندانش تحت ریاست عالیه معظم پسر بزرگش نشان داد که دیگر نمی‌توان این قلمرو وسیع را به صورت متمرکز از دهلی اداره نمود. (3)
این تجزیه، تاحدی هم به جغرافیای وسیع هند مربوط می‌شد که بریدگی‌های طبیعی نظیر کوه‌ها و رودها حوزه‌های تمدنی جداگانه‌ای را به وجود آورده بود که در طول تاریخ، قلمروی حکومت‌های محلی و کمتر شاهد حکومت مرکزی بود. البته تحلیل‌های ساختاری از جامعه هند این وضعیت را به نظام کاستی ربط می‌دهند و معتقدند این نظام تمام نیازهای سیاسی، اقتصادی و مذهبی فرد را از تولد تا مرگ تحت پوشش قرار می‌داد و نه تنها نیاز حکومت مرکزی را مرتفع می‌ساخت، بلکه آن را زائد تلقی می‌کرد. (4) حکومت‌هایی که در این فرایند تجزیه بر ویرانه‌های امپراتوری رو به احتضار مغولان هند پدید آمد را می‌توان به دو گروه هندو نظیر ماراتاها در پونه و سیک‌ها در پنجاب و حکومت‌های مسلمان نظیر میسور، نظام‌های حیدرآباد و اَوَد تقسیم کرد. حکومت‌های مسلمان خود قابل تقسیم به حکومت‌های مخالف انگلیسی‌ها نظیر میسور و دولت‌های همگرا با استعمار انگلیس است که حکومت مورد بحث ما یعنی بِهوپال (بوپال) در این رده قرار می‌گیرد.

ملکه‌های مسلمان بهوپال و استعمار انگلیس

در مورد وجه تسمیه بهوپال اسطوره‌های محلی آن را برگرفته از نام یکی از دو دریاچه زیبای حاشیه شهر، یعنی بهوج پال می‌دانند که توسط راجه‌ای به نام راجهه بهوج ساخته شده بود. (5) با وجود این، رونق و اهمیت شهر بهوپال به زمانی برمی‌گردد که دوست محمدخان از امرای افغان دوره اورنگ‌زیب آن را مقر خود نمود و با ساخت قلعه معروف فاتح گره بر امنیت و آرامش منطقه افزود.
دوست محمدخان از آشفتگی‌های متعاقب مرگ اورنگ زیب مثل بسیاری از امرای سپاه مغول بهره گرفت و در سال 1723م. در بهوپال اعلام استقلال نمود. (6) طولی نکشید که این حکومت، تحت سلطه دولت مسلمان نوبنیاد دیگر یعنی نظام‌های حیدرآباد که در سال 1722 م. تأسیس شده بود، قرار گرفت. نظام الملک بنیانگذار حکومت حیدرآباد در سال 1724 م. در جریان کشمکش با ماراتاها شهر و قلعه بهوپال را چند روزی محاصره کرد و دوست محمدخان به دلیل نگرانی از ماراتاها تسلیم نظام الملک شد و ضمن پذیرش برتری او و قبول پرداخت خراج، فرزند خود یارمحمدخان را به عنوان گروگان به دربار حیدرآباد فرستاد. (7)
با ضعف قدرت نظام‌ها در هند مرکزی بعد از مرگ نظام الملک و کشمکش‌های جانشینی متعاقب آن، حاکم تحت‌الحمایه آنها یارمحمدخان که مدت‌ها در دربار حیدرآباد به سر برده بود و به کمک آنها برادرش محمدخان مدعی جانشینی را کنار زده بود، آزادی عمل بیشتری یافت. با مرگ یار محمدخان در 1741 م. برادرش محمدخان عنوان نوابی را برگزید و بار دیگر ادعای حاکمیت بر بهوپال را نمود. این ادعا مورد پذیرش سپاه بهوپال قرار نگرفت، بنابراین نامبرده را برکنار و فرزند یارمحمدخان یعنی محمد فیض خان که فردی زاهد و بی‌علاقه به حکومت بود را بر اریکه قدرت نشاند.
بهوپال در دوران فیض محمد از یکسو شاهد از دست رفتن بخش وسیعی از قلمرو خود توسط ماراتاها و از سوی دیگر شاهد برقراری ارتباط با کمپانی انگلیسی هند شرقی بود. این کمپانی توسط حدود دویست سهامدار کوچک و بزرگ در ابتدای سده هفدهم با فرمان ملکه الیزابت تشکیل شده بود، (8) دو هدف عمده را تعقیب می‌کرد. یکی تجارت با شرق و دیگری سلطه بر مناطقی که یا به قول نویسنده مسلمان «بی‌صاحب» (9) بود یا از طریق امتیازات یا خرید آنها به دست می‌آمد. کمپانی در سده هفدهم از یک طرف موفق شد مخالفان داخلی و رقبای خود در انگلستان که عمدتاً به خاطر قرار گرفتن انحصار تجارت سودآور هند در دست کمپانی از آن ناراضی بودند را کنار بزند و گذشته از آن با کسب امتیازاتی نظیر ضرب سکه، برپایی دادگاه‌های نظامی، اجازه جنگ و صلح و نگهداری ارتش و ناوگان دریایی مخصوص خود، عملاً به صورت یک حکومت سیار انگلیسی درآید.
کمپانی در طی نیمه اول سده هیجدهم با استفاده از شرایط نابسامان امپراطوری مغولان هند و استفاده زیرکانه از اختلافات قومی و مذهبی و با استفاده از سربازان بومی یا سپوی (10) جایگاه خود را در شبه قاره تثبیت و در نهایت در نیمه دوم سده هیجدهم از مقام یک شرکت به ظاهر تجاری به حکمرانی بر هند تغییر جهت داد. به هرحال فیض محمد که از سوی ماراتاهای هندو خود را در معرض خطر می‌دید، علی‌رغم نفرتش از کمپانی به سربازان آن اجازه داد تا از قلمروش علیه ماراتا استفاده کند. بعد از مرگ این نواب پسرش حیات محمدخان جانشین او شد، اما سلطنت او تحت نفوذ سلطه وزیرش محمدخان در اوایل سده نوزدهم به آخر رسید و فرصتی را به وزیر داد. تا قدرت را در بهوپال قبضه کند.
وزیر محمدخان با تهاجم گسترده ماراتاها به بهوپال - که متعاقب مرگ حیات محمد صورت گرفت - مواجه شد. این تهاجم گسترده که با محاصره طولانی بهوپال همراه بود، عزم ماراتاها را برای از میان برداشتن این حکومت مسلمان در هند مرکزی نشان داد. آنچه که حکومت بهوپال را از سقوط قطعی نجات داد، مشکلات داخلی ماراتاها و درگیر شدن آنان در جبهه‌های دیگر بود. (11) با این وجود، تداوم نگرانی از خطر ماراتاها، وزیر محمد را در سال‌های 1811 و 1814 م. به تلاش برای برقراری رابطه با کمپانی هند شرقی وادار کرد که البته با بی‌توجهی انگلیسیها روبرو شد. نظر محمدخان جانشین او که بعد از مرگش در سال 1816م. کنترل بهوپال را به دست گرفت سرانجام موفق شد در سال 1818 معاهده رائیسن را با انگلیسی‌ها منعقد سازد که سر آغاز یک قرن و نیم سلطه آنان در بهوپال و به طور کلی هندوستان مرکزی محسوب می‌شد. (12)
براساس این معاهده، بهوپال و چند حکومت محلی دیگر در هندوستان مرکزی متعهد شدند منافع یکدیگر را زیر نظر انگلیسی‌ها رعایت کنند. همچنین مثل غالب معاهدات با حکومت‌های شرقی طرفین متعهد می‌شدند دوست و دشمن هر یک را دوست و دشمن دیگری محسوب کنند. براساس این معاهده انگلیسی‌ها وظیفه حمایت از بهوپال را در برابر دشمنانش برعهده گرفتند و در مقابل نواب بهوپال و جانشینان او متعهد به حفظ اتحاد خود با کمپانی هند شرقی و پرهیز از ائتلاف با دیگر حکومت‌ها بدون کسب اجازه از آن شدند. (13) از دیگر بندهای مهم قرارداد که جهت ازدیاد محبت بین طرفین صورت گرفت واگذاری قلعه مهم سیرمو و اجازه استفاده از سربازان بهوپالی توسط کمپانی و در نهایت تضمین استمرار حکومت فرزندان نظر محمدخان بر بهوپال به وسیله انگلیسی‌ها بود.
 

بیشتر بخوانید: با استعمار بریتانیا آشنا شویم


چند ماه بعد از این معاهده نظر محمدخان بر اثر حادثه‌ای کشته شد و چون فرزندی نداشت همسر هیجده ساله‌اش گوهربیگم معروف به قدسیه بیگم نیابت سلطنت بهوپال را از جانب دختر کوچکش سکندر برعهده گرفت و به این صورت یک قرن حاکمیت ملکه‌های مسلمان بر بهوپال آغاز شد. قدسیه بیگم که خطر در اقلیت بودن مسلمانان را در بهوپال جدی تلقی می‌کرد؛ از یکسو با پروبال دادن به طریقت قادریه سعی در ایجاد اتحاد بین مسلمانان کرد، همچنین از طریق حمایت از مدارس مذهبی، ساختن بناهای مذهبی از جمله مسجد جامع عظیم بهوپال، ایجاد موقوفات و در نهایت گرایش وسیع به فرهنگ عربی - اسلامی سیاست پویای گسترش اسلام در بهوپال را اتخاذ نمود. (14) از دیگرسو در قبال کمپانی به دلیل احتیاجش به آن برای حفظ امنیت قلمروش، سیاست به ظاهر دوستانه‌ای در پیش گرفت، اما در عمل سعی کرد جلو مداخلات نماینده انگلیسی که بر اساس این معاهده در دربار بهوپال مستقر شده بود را بگیرد. ممانعت بیگم از گسترش عمل انگلیسی‌ها باعث شد که آنها همواره نسبت به او ظنین باشند و بر سر راه وی کارشکنی نمایند. انگلیسی‌ها که به شدت مخالف حکومت و نایب‌السطنگی قدسیه بیگم بودند، اصرار داشتند که او قدرت را به دامادش یعنی شوهر دخترش سکندر جهان بیگم واگذار کند. (15) قدسیه بیگم به مخالفت انگلیسی‌ها توجهی نکرد و کنترل امور را قاطعانه طی شانزده سال (1819-1835 م.) به دست گرفت و در بهوپال به کارهای عمرانی نظیر ساختن کانال‌های آبرسانی، ایجاد باغ‌های زیبا و مسجد جامع زیبا و مشهور خود پرداخت. سرانجام در سال 1835 م. با مداخله انگلیسی‌های خشمگین از او، ناگزیر قدرت را به دامادش جهانگیر محمدخان واگذار کرد. این واگذاری قدرت چندان جدی نبود و همچنان کنترل امور در پشت صحنه به قدسیه مربوط می‌شد. سرانجام جهانگیر که با وجود این بیگم جایی برای خود نمی‌دید، دست به شورش زد. اما نیروهای او در منطقه آشتا از بیگم شکست خوردند. این پیروزی برای قدسیه چندان سودی نبخشید، چرا که با مداخله انگلیسی‌ها او و دخترش سکندر ناگزیر شدند قدرت را به جهانگیر واگذار کنند. با مرگ مشکوک جهانگیر در سال 1844م. بار دیگر اختلافات جانشینی در بهوپال بالا گرفت.
انگلیسی‌ها این بار نیابت سلطنت را به سکندر بیگم ندادند و عموی مادری او فوج‌دار محمد را به عنوان نگهبان سلطنت معرفی کردند، اما فوج‌دار محمد هم تلاشش برای قبضه کردن قدرت، با وجود حمایت انگلیسی‌ها به شکست انجامید و سکندر بیگم که از پشت پرده از جانب مادر راهنمایی و حمایت می‌شد،  نایب‌السلطنگی بهوپال را تا بزرگ شدن دخترش شاه جهان و ازدواج او برعهده گرفت. سکندربیگم پس از رسیدن به قدرت، محترمانه مادر را از مداخله بیش از حد در امور بازداشت و اگرچه برخی سیاست‌های سنتی مادر را ادامه داد، اما بیشتر متوجه اصلاحات بزرگی به سبک مدرن در ساختار اداری، اقتصادی، جمع‌آوری مالیات‌ها و سیستم قضایی شد. از کارهای مهم او تأسیس ارتش مدرن در بهوپال بود و در شرایطی که زنان مسلمان شبه قاره از حضور در اجتماع مردان خودداری می‌ورزیدند (16) از پس پرده بیرون آمد و با لباس نظامی در انظار عمومی ظاهر شد. اصلاحات او بهوپال را به تدریج وارد عصر مدرن کرد و البته باعث محبوبیت وی نزد مردم بهوپال اعم از مسلمان و هندو شد (17) با وجود این، سکندر بیگم دائماً با نارضایتی و شکوه انگلیسی‌ها که خواستار کنار رفتن او از قدرت به نفع یک مرد بودند، مواجه بود. اینکه چرا انگلیسی‌ها با وجود زنان سیاستمدار و با تجربه چون قدسیه بیگم و دخترش سکندر ترجیح می‌دادند کودکی به نام جهانگیر را به سلطنت بنشانند، از یک سو به عدم علاقه نماینده تام‌الاختیار انگلیس کُلنل ویلکینسون به تبعیت از زنان برمی‌گشت. (18) که همواره با تمسخر همقطارانش در هند مواجه بود، دیگر آنکه با وجود زنان کهنه‌کاری چون قدسیه و سکندر مجالی برای مداخله دلخواه خود را در امور پیدا نمی‌کردند.
گزارش‌های نماینده انگلیس در مورد این دو بیگم به حکومت انگلیسی هند سراسر غرض‌آلود است؛ از جمله در یکی از نامه‌هایش می‌نویسد: «نواب جهانگیر فوت نموده و وارثی از خود به جا نگذاشته و این می‌تواند بیگم‌ها را تحریک کند تا نظم و آرامش را بهم بزنند، سکندر بیگم مدعی است که از سلطنت محروم شده با وجود اینکه دختر نواب نظر محمدخان و بیوه نواب جهانگیر و مادرشاه جهان است. او حتی مدعی است که طبق معاهده که جانشینی را در میان اولاد نواب نظر محمد تضمین می‌کند ما متعهد به حمایت از او هستیم. بیگم کهنه‌کار قدسیه با وجود ظاهرسازی‌اش، خود را در قدرت سهیم می‌داند او بایستی بخاطر نادانی و هواهای نفسانی و حسادتش حتی از ارشدیت دخترش سکندر هم برآشفته باشد»، (19) البته حکومت انگلیسی هند هم از نظرات ویلکینسون ویلکینسون حمایت می‌کرد. هنگامی که ویلکینسون در سال 1845 م. فوت نمود و از دغدغه تبعیت از حکومت زنان که غرور کُلُنل را جریحه‌دار کرده بود، خلاصی یافت، انگلیسی‌ها با وجود سکندر بیگم قدرت را به دخترش شاه جهان واگذار کردند، اما به او اصرار کردند که باید ازدواج کند و قدرت را به شوهرش واگذار کند. سکندر بیگم ملکه مادر تسلیم نشد و در پاسخ، وجود ملکه ویکتوریا را در رأس سلطنت انگلستان دلیلی بر شایستگی زنان برای حکومت دانست و هنگامی که انگلیسی‌ها نرمش نشان دادند، سکندر ادعا کرد که اگر حکومت شاه جهان درست است. پس حکومت او نیز صحیح است و سرانجام موفق شد با در محذور قراردادن انگلیسی‌ها، نظر موافق آنان را با حکومت دوباره خود جلب کرد و دخترش را محترمانه کنار بگذارد. در زمینه مناسبات قدسیه و سکندر بیگم با انگلیسی‌ها می‌توان گفت قدسیه با وجود کینه نسبت به ویلکینسون نماینده انگلیس در بهوپال به این موضوع آگاه بود که در شرایط آشفته هند به انگلیسی‌ها برای حفظ قلمروش احتیاج دارد. او سیاست همسرش نظر محمدخان در همکاری با انگلیسی‌ها را ادامه داد. اما کارشکنی‌ها و دشمنی‌های نماینده انگلیس به تدریج او را نسبت به آنان ناراضی کرد، به طوری که مخفیانه با شورش ضد انگلیس هند در 1857 م. همدلی و همراهی نمود.
برخلاف او، دختر و جانشینش سکندر بیگم در طول شورش به انگلیسی‌ها وفادار ماند تا اینکه در سال 1858 م. قوای بریتانیا شورشیان را در بهوپال سرکوب و بعد از آرام شدن اوضاع بهوپال، مجدداً کنترل امور را به سکندربیگم دادند. (20) سکندربیگم به دو دلیل عمده یکی برخورداری از حمایت آنان در برابر تهدیدات خارجی و دیگری استفاده از آنها در جهت اصلاحاتش که شامل طرح‌های آموزشی، ایجاد راه آهن و ارتباطات و نظایر آن می‌شد به جلب نظر انگلیسی‌ها پرداخت. این بیگم بعد از یک دوره حکومت موفق سرانجام در سال 1868 م. فوت کرد و دخترش شاه جهان بیگم جانشین او شد. شاه جهان برخلاف تمایل انگلیسی‌ها مجالی به شوهرش محمد بخشی‌خان در مداخله امور نداد و اصلاحات بلندپروازانه مادر را در زمینه پیوند شهرها با راه آهن، ساختن بیمارستان مخصوص زنان و کارهای دیگر ادامه داد. شاه جهان بعد از مرگ همسر اولش با یک مولوی به نام سید صدیق حسن خان ازدواج کرد و البته به مخالفت خانواده‌اش مبنی بر فقدان پایگاه والای اجتماعی این روحانی توجهی نکرد و حتی به احترام او دوباره حجاب اسلامی‌اش را رعایت کرد و بعد از مدتی کنترل امور را به همسرش با عنوان نواب صدیق خان سپرد. انگلیسی‌ها که تا به حال با حکومت بیگم‌ها مشکل داشتند، اینک با مردی روبرو شدند که تمایلانی شدیداً استقلال‌طلبانه داشت و با جریان ضد انگلیسی احیاگری هندو - وهابی رابطه‌ای تنگاتنگ داشت. با بالا گرفتن تنش بین نواب صدیق حسن خان و نماینده انگلیس، سرلپل گریفین (21) که یکبار حتی در جمع به نواب توهین کرد و لقب او را به کار نبرد، ملکه شاه جهان بیگم قاطعانه از شوهرش دفاع کرد و بدنبال مرگ شوهرش از فرماندار کل انگلیسی هند، خواستار تعویض این نماینده شد. به دنبال پذیرش درخواست او تنش بین دربار بهرپال و انگلیسی‌ها فروکش نمود و به دنبال آن نایب‌السلطنه انگلیسی برای بهبود مناسبات شخصاً از بهوپال دیدن کرد و ملکه که بعد از مرگ شوهر متعصب خود از «پرده» بیرون آمده بود، خود از او استقبال و خوش‌آمدگویی نمود. (22) به دلیل مناسبات دوستانه، انگلیسی‌ها به ملکه شاه جهان دو نشان بزرگ «نجم الهند» و «تاج الهند» را اعطا کردند. (23) او در ادامه حکومتش به امر تعلیم و تربیت به ویژه برای زنان توجه خاصی مبذول داشت، یکی از آثار باقیمانده از او در این زمینه کتاب «نسوان و تربیت» اندیشه‌های بلند او در این زمینه را نشان می‌دهد. (24)
با مرگ سلطان شاه جهان بیگم ملکه زیبای بهوپال، دخترش جهان بیگم در 1901 م. جانشین وی شد. او نخستین ملکه بهوپال بود که به غرب سفر کرد و تحولات آن را از نزدیک مشاهده نمود. جهان بیگم که دوبار به انگلستان و یک بار به استانبول پایتخت عثمانی مسافرت کرده بود، هدفش را از این مسافرت‌ها آگاهی از تحولات جهانی و الگوبرداری از دول پیشرفته اعلام نمود که از دیدگاه او کلید موفقیت و ترقی محسوب می‌شد. (25) اگرچه همچون مادرش با انگلیسی‌ها و به ویژه خاندان سلطنتی بریتانیا مناسبات نزدیکی داشت، اما روابطش با انگلیسی‌ها تحت تأثیر دو عامل قرار گرفت. یکی پسر و جانشینش حمیدالله که به دلیل تحصیل در علیگره و نزدیکی با دیگر جوانان مسلمان جزو حامیان جنبش ضد انگلیسی خلافت درآمد که البته ملکه مادر ضمن آگاهی از این اقدام پسر، حتی از طریق او کمک مالی به آن جنبش نیز می‌کرد. در همین حال، در شرایطی که مبارزانی چون محمدعلی جناح و گاندی درگیر مبارزه با استعمار انگلستان بودند، او سعی کرد روابط به ظاهر دوستانه‌اش را با انگلیسی‌ها حفظ کند. عامل دیگر روابط ملکه با سلطان عثمانی بود؛ قبل از این سلطان عثمانی به مادربزرگش سکندر بیگم در سال 1864م. در جریان سفرش به مکه برای حج خیرمقدم گفته و قول حمایت سلطان عثمانی را به او داده بود. ملکه شاه جهان هم در سفر حج با سلطان عثمانی مذاکراتی دوستانه انجام داده بود. سلطان جهان بیگم در سال 1910م. از استانبول دیدن کرد و سلطان عثمانی یک هدیه بسیار ارزشمند یعنی یک تارموی پیامبر به او داد. با وجود این، ملکه جهان بیگم در طی جنگ جهانی اول که می‌توان آن را محک میزان وفاداری به آرمان جنبش خلافت دانست، سیاست شیطنت‌آمیز بیگم‌های بهوپال را در پیش گرفت، هم مخفیانه با عثمانی‌ها همدلی نشان داد و هم وفاداری‌اش را به انگلیسی‌ها حفظ کرد. (26) بعد از مرگ سلطان جهان در سال 1928 م. فرزندش حمیدالله خان که از تحصیل کرده‌های دانشگاه علیگره و از چهره‌های فعال سیاسی هند در کنار گاندی و محمدعلی جناح و دیگران محسوب می‌شد، حاکمیت بهوپال را تا سال استقلال هند بر عهده گرفت. با استقلال هند در سال 1947 م. استقلال بهوپال به پایان آمد و نواب حمیدالله خان برکنار و ولیعهدش گوهر تاج عابده خاتون به پاکستان مهاجرت کرد. نام بهوپال به ایالت مادیا پرادش تغییر یافت، اما آثار و ابنیه باشکوه اسلامی باقیمانده یاد و خاطره حکومت ملکه‌های مسلمان را نزد رهگذران و جهانگردان زنده می‌کند.

نتیجه‌گیری

حکومت اسلامی بهوپال که به دنبال تجزیه امپراتوری مغولان هند به وجود آمد، برخلاف حکومت‌های مخالف استعمار انگلستان نظیر میسور، در رده حکومت‌های سازشکار و همگرا با استعمار انگلیس قرار می‌گیرد. عوامل عمده‌ای که باعث کنار آمدن این حکومت با انگلیسی‌ها شد، یکی کشمکش‌های جانشینی که هرچند یک وقت ثبات داخلی آن را تهدید می‌کرد و دیگری قرار گرفتن در کنار حکومت‌های هند و به ویژه ماراتاها که بارها این حکومت را در ورطه نابودی قرار دادند. با پذیرفتن خود خواسته تحت‌الحمایگی کمپانی انگلیسی هند شرقی که طبق معاهده 1818 م. صورت گرفت، توانست حیات نیمه مستقل خود را در برابر هندوها و حتی خود انگلیسی‌ها حفظ نماید و برخلاف حکومت‌هایی چون میسور که خیلی زود از میان رفتند تا پایان حیاتش یعنی استقلال هند در سال 1947 م. به عنوان پناهگاهی امن برای علما و مسلمانان درآمد. بگم‌های بهوپال که قدرتشان مقارن تحت‌الحمایه شدن بهوپال آغاز شد، کوشیدند تا دو امر متناقض را به صورتی ظریف در کنار هم فرار دهند. از یک سو روابط خود با انگلیسی‌ها که برای حفظ امنیت قلمروشان ضروری بود را در عالی‌ترین سطح حفظ کنند و از سوی دیگر سعی کردند از مداخله گسترده انگلیسی‌ها در امور قلمرو خود جلوگیری کنند. آنان همچنین برای استحکام قدرت خود و حفظ علایق دینی و سنتی خود از یک طرف سیاست‌های اسلامی را از طریق حمایت از حرکت‌های صوفیانه، ایجاد ابنیه‌های مذهبی نظیر مساجد باشکوه در قلب قلمرو هندوها، ایجاد موقوفات و مدارس دینی در پیش گرفتند و در نهایت در اواخر سده نوزدهم و ابتدای سده بیستم مخفیانه با جنبش‌های احیاگری و جنبش خلافت و همینطور خلافت عثمانی ارتباط برقرار ساختند تا وجهه‌ی اسلامی خود را نزد مسلمانان عمدتاً مخالف انگلیسی‌ها حفظ کنند. از طرف دیگر با حفظ ارتباط با انگلیسی‌ها ضمن حفظ امنیت خود از آنان در جهت اصلاحات مدرن در زمینه ساختار اداری، مالی، قضایی و نظام آموزشی مدرن و همچنین بهره‌گیری از ره‌آوردهای تکنولوژیکی نظیر راه‌آهن و تلگراف بهره بردند.

 پی‌نوشت‌ها:
1.دانشجوی دکتری تاریخ دانشگاه تربیت مدرس.
2.george, Campbell, Modern India, London, 1852, p8
3.ث، ف، دولافوزا، تاریخ هند، ترجمه سید محمدتقی داعی گیلانی، کمیسیون معارف، تهران.1316، ص194.
4.برینگتن، مور، ریشه های اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی، ترجمه حسین بشیریه، مرکز نشر دانشگاه، تهران، 1369، ص 228.
5.dalehoiberg, induramchadani (2000). Students Britanicalndia, published by popular prakashan, 2000, p: 209.
6.Kimfortun (2007). Advocacy after bhopal: environ ment, disaster, new global order, published by university of Chicago press,p.25.
7.Shaharyar m. khan (2000). The begum of Bhopal, published by, tauris, p. 25.
8. براین، گاردنر، کمپانی هند شرقی، ترجمه کامل حلمی، انتشارات پژوهه، تهران، 1383، ص 29.
9.میرعبدالطیف، شوشتری، تحفه‌العالم و ذیل تحفه، به کوشش صمد موحد، طهوری، تهران، 1363.
10.سپوی برگرفته از همان کلمه سپاهی فارسی است.
11.R.s. chaurasia (2004). History of Marathas, Atlantic publishers p. 162
12.Truding, Ring, (1994). International dictionary of historic places, taylor francis, P.19.
13.ibid.
14.by India foreign and political dept(1864), Acollection of treaties, published by cutter, p. 310.
15.jamal, malik (2000), perspectives of mutual encounters in south Asian history, 1760-1860, Brill, p.67.
16.Shaharyar m. khan, op, cit, P.225.
17.Marilyn booth, may her likes be multiplied, published university California press, 2001, p. 92.
18.Trudy Ring OP. Cit, p.119.
19.malik, op, cit, p.68.
20.Shaharyar, m. khan, op. cit p. 226.
21.Truding, ring, op. cit p. 120.
22.Sir lepel griffin
23.Shaeryar m. khan. op. cit p. 227.
24.میرزا محمدعلی خان، نجم الهند، بمبئی، ص 24-23، 1310 ه. ق.
25.Kennet w. jones (1992), religion controversy inbritish hndia, suny press, p.198 Tony Ballantyne (2005), Bodies in contact, duke university press, p.293.
26.Shaharyar M. khan, op. cit, p.22.

منبع مقاله: احمدی (صرّاف)، نزهت؛ (1392)، زن در تاریخ اسلام (مجموعه مقالات سمینار بین‌المللی زن در تاریخ اسلام)، تهران: انتشارات کویر، چاپ اول.